هنگامی که انسان حیوان بود ، روح وقتی به زندگی آزادانه در جنگلهای پر از میوه و غزه می پرداخت ، به او پیشنهاد می داد ، از منابع خود آب تازه می خورد و به همان اندازه که می خواست عشق داشت. آیا شما می خواهید آن را ایجاد کنید؟ نه مثل خدا ، نه از هیچ چیز ، بلکه می خواهید با تغییر همه چیزهایی که وجود دارد ، پادشاه همه حیوانات و سایر موجودات بشری باشید؟
اجداد انسان اولین حیوان یا انسانی بود که خدا را دید. او ابتدا خدا را به خورشید تشبیه کرد. فکر کرد رعد صدای اوست. حیوانات وحشت کردند و فرار کردند ، اما او جلال جلال را که فکر می کرد در میان آن بوته ها در آسمان نشسته است جستجو کرد. وقتی او را با قلبش حس کرد ، او را در آسمان دید و عاشق شد و می خواست مانند او باشد. پشته کد ژنتیکی ، مانند یک برنامه نویس کنجکاو ، دوباره به جهان آمد. او مجبور بود درد بی پایان داشته باشد. از آنجا که فقط یک درد به اندازه کافی به وجود می آید ، حضور ابتدایی را ایجاد می کند. رنج می برد ، یا به آن عادت می کند یا قدرت یافتن راهی برای حل آن را نشان می دهد.
خداوند ابتدا لباسش را از روی موها درآورد. حالا در هوای سرد بود ، پوستش آفتاب می سوزاند. دندان حیواناتی که او گرفتار می شد پوست او را می شکند ، یک روکش محافظ ضخیم ندارد. خیلی زشت بود. او بسیار رنج می برد؛ او مجبور بود سلولهای مغزی خود را با تمام توان کار کند. او باید بیشتر از سایر موجودات زنده برای ساختن خانه ، جمع آوری غذا صرف می کرد. آن نهاد نخستین مورد اعتماد ، پا به بشریت گذاشت. او به طرز باورنکردنی رنج برد. او هزاران بار در سفر رسیدن به خدا و چرخش او از نظر معنوی ویران شد. او چندین بار درگذشت و درگذشت. اما هر درد چیزی را به او آموخت.
ژنهای ما مانند دیسک بودند که ترس و علاقه ما را به همراه داشته و آن را به نسل های بعدی منتقل می کند. به همین دلیل ، مگس ها به محض تولد یاد می گیرند که پرواز کنند. پرندگان هنوز نتوانسته اند این اطلاعات را به طور کامل منتقل کنند ، بنابراین باید کمی تمرین کنند.
اولین ژن بالغ شد. او به حدی رسید که روح خدا را حمل کند. در همین حال ، طی هزاران سال گذشته ، خداوند به دلیل تلاشش او را بزرگ کرد و ظاهر خود را زیبا کرد. وی زنی را که از میان آنها انتخاب کرده بود دوباره طراحی کرد و او را به جهانی به نام آدم آورد. او با روح خداوند تحت تعقیب قرار می گیرد. او آرزو می کند که به عنوان صدر موجودات رنج بکشد. او مردی تلخ بود. تقریباً از درد لذت می برد ، سخت را انتخاب می کرد.
خدا به DNA گفت ، "در زمین سفر کنید و خود را بهبود بخشید". از بدن به بدن دیگر ، از رودخانه به رودخانه دیگر. خود را بهبود بخشید. پیشرفت با یادگیری DNA از بدن به بدن دیگر می رسید. روزی که تبخالها متحد می شوند ، هر کلون DNA در جسمی در مقابل پروردگار شما خواهد آمد. این نشان دهنده تمام راهی است که جریان می یابد. هرچه او دید ، برای همه آنها شهادت می دهد.
از آنجا که آدم به اندازه کافی بالغ نبود ، او را از بهشت پرتاب کرد و به جهان بازگشت که در آنجا بیشتر توسعه می یابد ، اما این یک هدیه پنهانی بود که به او داده شد. بازگشت او با شکوه خواهد بود. آدم اولین نفس ، روح اول بود. اطلاعات موجود در DNA وی به میلیون ها نفر تقسیم شده است. میلیون سال تجربه افراد در حال تکامل و توسعه یافته است. هر از گاهی خداوند به او کمک می کرد. شیطان زندگی خود را سخت تر کرد ، اما در حالی که تلاش می کرد ، توسعه پیدا کرد. چون غرق شد ، پاهای او عمیق تر شد و او کتاب دانش را از جهل خارج کرد.
هر شاخه از ساختار ژنتیکی اطلاعات متفاوتی تولید می کند. او در برخی کیمیاگری ، برخی از زبان ها و برخی از جنگ قوی تر می شد. ژنهایی ظاهر شدند که در موضوعات مختلف برتر شدند. DNA ، که میلیاردها بار خود را تجدید کرده است ، یک روز با DNA های اصلی از جاده عبور می کند و DNA تقاطع جدید ظهور می کند ، و بالاترین DNA را بدست می آورد. خداوند مانند زنبور عسل از هر گل جمع آوری می کند ، به آدم و نسب او اجازه می داد تا حتی با شیطان باشد. فرشتگان افتاده ژن آدم را مخلوط کردند. طبیعت و سرنوشت ، خواه ناخواسته و خواه ناخواسته ، درد و ظهور نسب آدم را تسریع می کردند.
به جهان نگاه کن؛ مرد سفید پوست شمال حرکت کرد. در آنجا ، او با فصول همیشه در حال تغییر یخ ، طبیعت و گونه های ناشناخته و سرزمین بی ثمر روبرو شد. درد او بیشتر شد و درد او را به عنوان مربی استاد آموزش داد. سطح درد در عرض 40 ام به زادگاه بزرگترین قدرتها ، گونه ها و ژن های جهان تبدیل شده است. پکن ، نیویورک ، اروپا ، استانبول در طول تاریخ مراکز قدرت بوده اند. این درد در شمال بیشتر از آن چه که انسان تربیت کرده بود ، حل می شود. این یک نقطه از 40 سالگی بود ، درد جهان و عصر انسان. گونه هایی که به شمال مهاجرت کرده و با رنج مناسب روبرو شدند ، افزایش یافت. روح الهی در آدم به دنیا آمد. خاورمیانه به دلیل انتقال ژنتیکی ، همچنان به عنوان یک منبع قدرت ادیان ، جایگاه خود را در تاریخ بشر حفظ کرده است. چنین میراث ژنتیکی در سرزمین های دیگر وجود نداشت. اما نامهای آن
یک روز ، اطلاعات به جایی رسیده اند که همه می توانند به آن برسند. استاد دی ان ای کانالی را کشف کرده بود که به سرعت او را به دانش و توانایی هایی می رساند که دیگر ترکیبی از سلسله های تیز دیگر نمی تواند به آن برسد. این به لطف اطلاعات کپی شده از تجربیات و روشهای عمیق تفکر که نتوانسته است به دست بیاید ، شروع شد. او نیازی به مرگ دوباره برای اطلاعات نداشت. خواندن و تماشا کافی بود.
شکل عالی بشر ، عصری بود که او شروع به درک خدا کرد ، قدرتی ابدی که خودش را به وجود آورد. او شخصی بود که او را بهتر می فهمید. این بهترین درک از آنچه که بالا ، نه پیچیده ترین ابزار انسانها را ایجاد کرده ، بلکه کسی است که آن را خلق کرده است. زیرا نزدیک بودن به خالق با درک آن می تواند امکان پذیر باشد. آشتی دادن با خالق و دوست بودن ، از ساخت ماشین آلات با ارزش تر بود. زیرا او استاد ماشین ها بود.
در حالی که برخی از گونهها دیوانه میشدند ، کاوش در جهان سعی داشت تا از نظر جنسی ، مواد غذایی و خدمتگزاران بیشتری داشته باشد و از طریق سویهها به تدریج در حال رشد بود. از سوی دیگر ، یک سلسله ، پیاپی در مورد جهان نبود ، بلکه در فهم و گفتن درباره خدا و شکوه بخشیدن به آن بر روی زمین ، تعالی بخشید. خدا به گونه هایی که در جهان رشد می کردند اهمیتی نمی داد ، هیچ تفاوتی با حیوانات نداشت. او از آن برای از بین بردن DNA غیرضروری استفاده کرد. بنابراین مانند یک گونه مخرب است. مانند بسیاری از گونه های غیر ضروری و ناکارآمد که نه خود و نه جهان را نابود نمی کنند. هنگامی که او انجام شد ، او آنها را نابود می کرد. او برای دنیای آسمانی خود حتی از گله نیز بدتر و خطرناک بود. او باید گله حیواناتی را که به هنگام رسیدن زمان به دنیا آسیب رسانده اند نابود کرد ، درست همانطور که او دایناسورها را از بین برد. او به آنها اجازه نمی داد دنیای خلق شده خود را طی 2 روز خراب کنند.
همانطور که او مدیریت بهشت را به آدم داد؛ او به انسان جدید و یارانش فرمانروایی جهان می رسید و به چشم پروردگار مادی و معنوی دلپذیر می شد.
سپس صدایی زمزمه کرد. درد فقط معلم احمق هاست. اما اگر باران نمی بارد ، دستهایی که باعث چتر می شوند ، توسعه نمی یابد ، در صورت عدم سرما خوردن آموخته می شود که آتش را روشن کند. حتی اگر اینها یک روز به نفع او باشند ، قبل از آمدن آن روز ، کسی عقل عمل کردن را ندارد. او حیوانی خواهد بود که جز چمن و گوشت نمی تواند به چیزی فکر کند.
جنین ها و بسیاری از موجودات تک سلولی که به سرعت دم خود را در آب می چرخانند و به سمت هدف حرکت می کنند. آنها در تلاشند تا با زبان به خدا برسند و به یک حالت الهی تبدیل شوند. صدایی نشان می دهد که آنها به من قدرت می دهند. خداوند هر آنچه را که خودش خلق کرده است می نامد. آنها هرکدام دعا می کنند تا وارد مسیری شوند که منجر به درد و اطلاع بیشتر شود. برخی دیگر لایهای از بهشت را که در آن تسلیم شده و با شرایطشان مطابقت دادهاند ، هنگام تسلیم خواستن برخاستند. این خاندان خرگوش زندگی زیبایی دارد. او حق بازگشت دوباره بعد از مرگ را از دست می دهد. زیرا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد که رشد نکند و به سوی خدا ظهور نکند. چرا چنین می شود؟
وقتی یاد بگیریم که بیاموزیم بدون درد و رنج یاد بگیریم و اینکه یادگیری با ارزش است ، نیازی به رنج نخواهیم داشت. در این عصر انسان ارزش دانش را می شناسد. بسیاری دوست دارند بدون رنج یاد بگیرند. بنابراین ، آنها از دردی که برای آنها رخ خواهد داد ، خلاص شدند. اکنون آنها راحت تر هستند ، مغز آنها به اندازه کافی توسعه یافته است که بارهای بیشتری را تحمل کند. آنها به شکلی در حال تحول هستند که می توانند از پادشاهی خداوند در جهان و جهان محافظت کنند.
خداوند از قدرت و دانش خارق العاده ای برخوردار است. نه طلا می خواهد و نه غذا و نه اجساد بنده. او قادر است جهان را با یک روح متعالی و روح و لرزش شکل دهد. دهان آن در قلب است. این یک کار خوب با یک کلمه خوب و حسن نیت است. او از گوشش پر شده است. او عطش را با احترام و اشکهای هیجان انگیز از بنده خردمند که حق خود را در مقابل چشمانش می پردازد ، خاموش می کند. او در معابد زندگی می کند که نام او با شکوه است. او ایستاده است تا مردان که سر او را لمس می کنند. او حق خود را می خواهد تا آنچه را که در مورد او درست است خلق کند. این تعارف نیست ، حقیقت را از دست می دهد. او از ناسپاس متنفر است.
اگر او عاشق تنهایی بود ، جهان و موجودی جاودانی را خلق نمی کرد. او خود را از سخنان و مهره های نماز آنها خوشحال می کند. شراب او سجده است ، روح او برانگیخته است. زانو زدن با عشق آینه اوست. او از زیبایی های خود آگاه است. او پرده هایی را باز می کند که دلیلی بر عزیزانشان می گذارد. بدنها سجده می کنند بله ، اما ارواح نیز باید سوزانده شوند. آنقدر که؛ کل جهان باید به نام او مست شود. باید به سمت او جریان یابد ، چرخید و پرتاب شود. با ستاره ها جریان می یابد … Blackhole آنها را ترسیم می کند.
اگر تاریک نبود ، چون خداوند سبل نور بود ، قابل دیدن نخواهد بود. اگر نور در همه جا وجود داشت ، معلوم نبود. سیاه به روح نور ، بدن نور آن تبدیل شده است. هر دو در مورد خود به خدا گفتند. نور توسط تاریکی تغذیه می شد ، نور تاریک اتاق را برای آن فراهم می کرد. تصویر جهان با رقص هماهنگ این دو ترسیم شده است. 1 و 0 به همه چیز هدایت می کردند. 0 فایده نداشت. او فقط به حق 1 خود احتیاج داشت. آنها با او ده نفر شدند ، هزار نفر شدند. او در سمت راست نور تاریک ایستاد و او را توانمند ساخت. خداوند شکل گرفت و جهان را چهره من نامید.